ترانه های بی کرانه


دخترایرونی

*نیلوفرآبی*

کاش من هم همچو یاران عشق یاری داشتم

خاطری می خواستم یا خواستاری داشتم

تا کشد زیبا رخی بر چهره ام دستی ز مهر

کاش چون آئینه بر صورت غباری داشتم

ای که گفتی انتظار از مرگ جانفرساتر است

کاش جان می دادم اما انتظاری داشتم

شاخه ی عمرم نشدپرگل که چیند دوستی

لاجرم از بهر دشمن کاش خاری داشتم

خسته و آزرده ام ، از خود گریزم نیست ، کاش

حالت از خود گریز چشمه ساری داشتم

نغمه ی سر داده در کوهم به خود بر گشته ام

کی به سوی غیر خود راه فراری داشتم ؟

محنت و رنج خزان این گونه جانفرسا نبود

گر نشاطی در دل از عیش بهاری داشتم

تکیه کردم بر محبت ، همچو نیلوفر بر آب

اعتبار از پایه ی بی اعتباری داشتم

پای بند کس نبودم ، پای بندم کس نبود

چون نسیم از گلشن گیتی گذاری داشتم

آه سیمین ! حاصلم زین سوختن افسردن است

همچو اخگر دولت تاپایداری داشتم ! . . .

نوشته شده در 22 / 4 / 1390برچسب:,ساعت 16:47 توسط افسانه| |

 
*بوی وفا*

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را

خبر از سرزنش خار جفا نیست تو را

رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تو را

التفاتی به اسیران بلا نیست تو را

ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تو را

با اسیر غم خود رحم چرا نیست تو را

فارق از عاشق غمناک نمی باید بود

جان من این همه بی باک نمی باید بودت

دیگری جز تو مرا این همه آزار نکرد

جز تو کس در نظر خلق مرا خار نکرد

آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد

هیچ سنگین دل بیدادگر این کار نکرد

این ستم ها دگری با من بیمار نکرد

هیچکس اینهمه آزار من زار نکرد

گر ز آزردن من هست غرض مردن من

مردم آزار مکش از پی آزردن من

جان من سنگ دلی دل به تو دادن غلط است

بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است

چشم امید به روی تو گشادن غلط است

روی پر گرد به راه تو نهادن غلط است

رفتن اولاست ز کوی تو ، فتادن غلط است

تو نه آنی که غم عاشق زارت باشم

چون شود خاک بر آن خاک مزارت باشم

از سر کوی تو با دیده تر خواهم رفت

چهره آلود به خوناب جگر خواهم رفت

تا نظر می کنی از پیش نظر خواهم رفت

گر نرفتم ز برت شام ، سحر خواهم رفت

نه که این بار چو هر بار دگر خواهم رفت

نیست باز آمدنم باز اگر خواهم رفت

چند در کوی تو با خاک برابر باشم

چند پامال جفای تو ستمگرباشم

چند پیش تو به قدر از هه کمتر باشم

از تو چند ای بت بد کیش مکدر باشم

می رووم ، می روم تا به سجود بت دیگر باشم

باز اگر سجده کنم پیش تو کافر باشم

خود بگو از تو کشم ناز تغافل تا کی

طاقتم نیست از این بیش تحمل تا کی

آنچنان باش که من از تو شکایت نکنم

از تو قطع طمع لطفت و عنایت نکنم

پیش مردم ز جفای تو حکایت نکنم

دیگر این قصه ی بی حد و نهایت نکنم

خویش را شهره ی هر شهر و ولایت نکنم

خوش کنی خاطر وحشی به نگاهی سهل است

سوی تو گوشه ی چشمی ز تو گاهی سهل است

                                                                 

نوشته شده در 22 / 4 / 1390برچسب:,ساعت 15:32 توسط افسانه| |

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد


:قالبساز: :بهاربیست:

 فال حافظ - قالب میهن بلاگ - قالب وبلاگ